ناليدن درويش در کوي شاه

آن شب آفاق همچو گلشن بود
شب نبود آن، که روز روشن بود
فلک از آفتاب و بدر منير
قدحي بود پر ز شکر و شير
ماه چون کاسه پنير شده
کوچها همچو جوي شير شده
سايه ظلمت فگنده بر سر نور
ريخته مشک ناب بر کافور
در چمن سايهاي برگ چنار
چون سيه کرده پنجهاي نگار
سايه برگ بيد گاه شمال
راست چون ماهيان در آب زلال
بود ماه فلک تمام آن شب
شاه را شد هواي بام آن شب
شب مهتاب طرف بام خوشست
جلوه هاي مه تمام خوشست