خبردار شدن مردم از حال درويش و پيدا شدن رقيب کافرکيش بدانديش

اهل مکتب شدند واقف حال
گفتگو شد ميانه اطفال
زين حکايت بهم خبر گفتند
اين سخن را بيک دگر گفتند
طفلکان جمله شوخ و حيله گرند
همچو طفلان اشک پرده درند
گر کسي پيش طفل گويد راز
راز او را بغير گويد باز
عاقبت تشت او ز بام افتاد
اين صدا در ميان عام افتاد
همه جا اين فسانه پيدا شد
عيب جو را بهانه پيدا شد
پند گويان ملامتش کردند
بملامت علامتش کردند
در ره عشق جز ملامت نيست
عاشقي کوچه سلامت نيست
دل گرفتار اين ملامت باد
وز غم عافيت سلامت باد