شماره ٨٧: من پس از عزت و حرمت شدم ار خار کسي

من پس از عزت و حرمت شدم ار خار کسي
کار دل بود که با دل نفتد کار کسي
دين و دنيا و دل و جان همه دادم چه کنم
واي بر حال کسي کوست گرفتار کسي
نااميد است ز درمان دو بيمار طبيب
چشم بيمار کسي و دل بيمار کسي
آخر کار فروشند به هيچش اين است
سود آن کس که به جان است خريدار کسي
هاتف اين پند ز من بشنو و تا بتواني
بکش آزار کسان و مکن آزار کسي