شماره ٧٧: چه شود به چهره زرد من نظري براي خدا کني

چه شود به چهره زرد من نظري براي خدا کني
که اگر کني همه درد من به يکي نظاره دوا کني
تو شهي و کشور جان تو را تو مهي و جان جهان تو را
ز ره کرم چه زيان تو را که نظر به حال گدا کني
ز تو گر تفقدو گر ستم، بود آن عنايت و اين کرم
همه از تو خوش بود اي صنم، چه جفا کني چه وفا کني
همه جا کشي مي لاله گون ز اياغ مدعيان دون
شکني پياله ما که خون به دل شکسته ما کني
تو کمان کشيده و در کمين، که زني به تيرم و من غمين
همه غمم بود از همين، که خدا نکرده خطا کني
تو که هاتف از برش اين زمان، روي از ملامت بيکران
قدمي نرفته ز کوي وي، نظر از چه سوي قفا کني