شماره ٧٥: مهر رخسار و مه جبين شده اي

مهر رخسار و مه جبين شده اي
آفت دل بلاي دين شده اي
مهر و مه را شکسته اي رونق
غيرت آن و رشک اين شده اي
پيش ازين دوست بوديم از مهر
دشمن من کنون ز کين شده اي
من چنانم که پيش ازين بودم
تو ندانم چرا چنين شده اي
ننشستي چرا دمي با من
گرنه با غير همنشين شده اي
دل ز رشکم طپد چو بسمل باز
بهر صيدي که در کمين شده اي
غزلي گفته اي دگر هاتف
که سزاوار آفرين شده اي