شماره ٧٤: بود مه روي آن زيبا جوان چارده ساله

بود مه روي آن زيبا جوان چارده ساله
ولي ماهي که دارد گرد خويش از مشک تر هاله
خدا را رحمي از جور و جفايت چند روز و شب
زنم فرياد و گريم خون کشم آه و کنم ناله