شماره ٤٩: رسيد يار و نديديم روي يار افسوس

رسيد يار و نديديم روي يار افسوس
گذشت روز و شب ما به انتظار افسوس
گذشت عمر گرانمايه در فراق دريغ
نصيب غير شد آخر وصال يار افسوس
گريست عمري آخر ز بيوفائي چرخ
نديد روي تو را چشم اشکبار افسوس
خزان چو بگذرد از پي بهار مي آيد
خزان عمر ندارد ز پي بهار افسوس
به خاک هاتف مسکين گذشت و گفت آن شوخ
ازين جفاکش ناکام صد هزار افسوس