شماره ٤٨: با من ار هم آشيان مي داشت ما را در قفس

با من ار هم آشيان مي داشت ما را در قفس
کي شکايت داشتم از تنگي جا در قفس
عندليبم آخر اي صياد خود گو، کي رواست
زاغ در باغ و زغن در گلشن و ما در قفس
قسمت ما نيست سير گلشن و پرواز باغ
بال ما در دام خواهد ريختن يا در قفس
بر من اي صياد چون امروز اگر خواهد گذشت
جز پري از من نخواهي ديد فردا در قفس
هاتف از من نغمه دلکش سرودن خوش مجوي
کز نوا افتاده ام افتاده ام تا در قفس