شماره ٤٧: از دل رودم ياد تو بيرون نه و هرگز

از دل رودم ياد تو بيرون نه و هرگز
ليلي رود از خاطر مجنون نه و هرگز
با اهل وفا و هنر افزون شود و کم
مهر تو و بي مهري گردون نه و هرگز
از سرو و صنوبر بگذر سدره و طوبي
مانند به آن قامت موزون نه و هرگز
خون ريختيم ناحق و پرسي که مبادا
دامان تو گيرند به اين خون نه و هرگز
در عشق بود غمزده بيش ز هاتف
در حسن نگاري ز تو افزون نه و هرگز