شماره ٤٦: بر دست کس افتد چو تو ياري نه و هرگز

بر دست کس افتد چو تو ياري نه و هرگز
در دام کسي چون تو شکاري نه و هرگز
روزم سيه است از غم هجران بود آيا
چون روز سياهم شب تاري نه و هرگز
در باديه عشق و ره شوق رساند
آزار به هر پا سر خاري نه و هرگز
گردون ستمگر کند اين کار که باشد؟
ياري به مراد دل ياري نه و هرگز
در خاطر هاتف همه عمر گذشته است
جز عشق تو انديشه کاري نه و هرگز