شماره ٣٤: نه با من دوست آن گفت و نه آن کرد

نه با من دوست آن گفت و نه آن کرد
که با دشمن توان گفت و توان کرد
گرفت از من دل و زد راه دينم
ز دين و دل گذشتم قصد جان کرد
کي از شرمندگي با مهربانان
توان گفت آنچه آن نامهربان کرد
منش از مردمان رخ مي نهفتم
ستم بين کآخر از من رخ نهان کرد
تو با من کردي از جور آنچه کردي
من از شرم تو گفتم آسمان کرد
دو عالم سود کرد آن کس که در عشق
دلي درباخت يا جاني زيان کرد
نه از کين خون هاتف ريخت آن شوخ
وفاي او به کشتن امتحان کرد