شماره ٣٣: دل بوي او سحر ز نسيم صبا نشنيد

دل بوي او سحر ز نسيم صبا نشنيد
تا بوي او نسيم صبا از کجا شنيد
بيگانه گفت اگر سخني در حقم چه باک
اين مي کشد مرا که ازو آشنا شنيد
رازي که با تو گفتم و آنجا کسي نبود
غير از من و خدا و تو، غير از کجا شنيد
دل سوخت بر منش همه گر سنگ خاره بود
غير از تو هر که حال مرا ديد يا شنيد
فرخنده عاشقي که ز دلدار مهربان
گر حرف مهر گفت حديث وفا شنيد
پيغام حور نشنود از خازن بهشت
گوئي کز آشنا سخن آشنا شنيد
نشنيدي اي دريغ و نديدي که از کسان
هاتف چها ز عشق تو ديد و چها شنيد