شماره ٣١: در پيش بيدلان جان، قدري چنان ندارد

در پيش بيدلان جان، قدري چنان ندارد
آري کسي که دل داد پرواي جان ندارد
پرسي ز من که دارد؟ زان بي نشان نشاني
هر کس ازو نشاني دارد نشان ندارد
يک جو وفا نديدم از روي خوب هرگز
ديدم تمام هر کس اين دارد آن ندارد
بر من نه از ترحم کم کرده يار بيداد
تاب جفا ازين بيش در من گمان ندارد
هاتف غلامي تو خواهد بخر به هيچش
اين کار اگر ندارد سودي، زيان ندارد