شماره ٢٤: چه گويمت که دلم از جدائيت چون است

چه گويمت که دلم از جدائيت چون است
دلم جدا ز تو دل نيست قطره خون است
تو کرده اي دل من خون و تا ز غصه کني
دوباره خون به دلم پرسيم دلت چون است
نه زلف و خال و رخ ليلي، آن دگر چيز است
که آفت دل و صبر و قرار مجنون است
ز مور کمترم و مي کشم به قوت عشق
به دوش باري، کز حد پيل افزون است
ز من بريدي اگر مهر بي سبب دانم
که اين نه کار تو اين کار ، کار گردون است
اگر به قامت موزون کشد دل هاتف
نه جرم او که تقاضاي طبع موزون است