شماره ٢٠: حرف غمت از دهان ما جست

حرف غمت از دهان ما جست
يا آتشي از زبان ما جست
رو جانب دام يا قفس کرد
هر مرغ کز آشيان ما جست
يک يک ز نشان فراتر افتاد
هر تير که از کمان ما جست
آتش به سپهر زد شراري
کز آه شررفشان ما جست
غير از که شنيد سر عشقت
حرفي مگر از دهان ما جست
ز انسان که خورد نسيم بر گل
تير تو ز استخوان ما جست
هاتف چو شراره اي که ناگاه
ز آتش جهد از ميان ما جست