دامت آثارک اي طرفه قلم
دام دل ها زدي از مشک رقم
واسطي نسبت و شامي اثري
تحفه شام سوي روم بري
نقد عمر است نثار قدمت
نور چشم است سواد رقمت
مرغ جان راست صرير تو صفير
وز صفير تو در آفاق نفير
از کجا پرسمت اي قاصد دل
که عجب مسرعي و مستعجل
مرکب گرم عنان مي راني
خوي چکان قطره زنان مي راني
نامه نامفزا مي آري
خير مقدم ز کجا مي آري
اين چه نقش است که ناگاه زدي
پنجه شب به رخ ماه زدي
بافتي بر قد اين حور سرشت
حله از طره حوران بهشت
اين چه حور است درين حله ناز
کرده از دولت جاويد طراز
روي زيباش مه اوج شرف
زلف مشکينش «من الليل زلف »
جبهه اش فاتحه مصحف نور
بر ميانش کمر «خيرالامور»
هر دو مصراع ز وي ابرويي
قبله حاجت حاجت جويي
چشمش از کحل بصيرت روشن
نظر لطف به عشاق افکن
طره اش پرده کش شاهد دين
خال او مردمک چشم يقين
لب او مژده ده باد مسيح
در فسون خواني هر مرده فصيح
راستي شکل قد رعنايش
صدق عکس رخ صبح آسايش
گوشش از حلقه اخلاص گران
ديده عشق به رويش نگران
خرد گام زن از دنبالش
بيخود از زمزمه خلخالش
جامي آمد چو به خلخال سخن
از دعا گوهر خلخاش کن
يا رب اين غيرت حورالعين را
شاهد روضه عليين را
از دل و ديده هر ديده وري
بخش توفيق قبول نظري
خاصه آن در روش فضل دلير
زان دليريش شده نام دو شير
آن يکي در ره دين شير خداي
وان دگر پنجه به هر صيد گشاي
چشمش از خوش قلمان روشن کن
خالش از پاک دمان گلشن کن
از خط خوب کنش پاينده
وز دم پاک طرب زاينده
ليک در جلوه گه عزت و جاه
دارش از دست دويي پاک نگاه
اول آن خامه زن سهو نويس
به سر دوک قلم بيهده ريس
بر خط و شعر وقوف از وي دور
چشم داران حروف از وي کور
فصل و وصل کلماتش نه به جاي
فصل پيش نظرش وصل نماي
گه دو بيگانه به هم پيوسته
گه دو همخانه ز هم بگسسته
نقطه هايش نه به قانون حساب
خارج از دايره صدق و صواب
خال رخساره زده بر کف پاي
شده از زيور رخ پاي آراي
ور به اعراب شده راهسپر
رسم خط گشته ازو زير و زبر
گه نوشته ست کم و گاه فزون
گشته موزون ز خطش ناموزون
يا برده يکي از پنج انگشت
يا فزوده ششم انگشت به مشت
از قلم باد جدا انگشتش
بلکه انگشت قلم در مشتش
دوم آن کس که کشد گزلک تيز
بهر اصلاح نه از سهو و ستيز
بتراشد ز ورق حرف صواب
زند از کلک خطا نقش بر آب
گل کند خار به جا بنشاند
خار را خوبتر از گل داند
بادش آن گزلک خنجر کردار
قاطع دست تصرف زين کار
حسن مقطع چو بود رسم کهن
قطع کرديم بر اين نکته سخن
ختم الله لنا بالحسني
و هو مولانا نعم المولي