اي به خود رسته که چون شاخ گيا
مي دهد جنبش تو باد هوا
تا کي از باد هوا جنبيدن
چون هوا نيست خوش آراميدن
هست جنبش ز هوا عادت خس
جنبش از بهر خدا بايد و بس
چون هوا آيد جنبش کم کن
کوه سان پا به زمين محکم کن
ور خدا خواندت از سر کن پاي
بر هوا پا نه و در راه درآي
دام ازين وادي خونخوار بکش
دامن از صحبت اغيار بکش
روي در قبله يکرويي کن
خلق بگذار و خداجويي کن
تا کي از دين ببري رونق را
کز پي خلق پرستي حق را
چون نباشد نظر کس به تو باز
دانه چين مرغ شوي وقت نماز
نهي آن گونه پي سجده جبين
کو پي دانه برد سر به زمين
وقت سجده که سوي خانه بود
مدت چيدن يک دانه بود
نه در آن سجده وقاري بودت
نه به دل هوش و قراري بودت
ور بود همچو تويي حاضر تو
که در آن سجده بود ناظر تو
دير ماند سر تو سجده شناس
همچو در کاه سر گاو خراس
سجده جز بهر خدا شرک بود
شرک بر چهره جان چرک بود
رشحي از چشمه اخلاص بجوي
وز رخ جان خود آن چرک بشوي
چيست اخلاص دل از خود کندن
کار خود را به خدا افکندن
نقد دل از همه خالص کردن
روي چون زر به خلاص آوردن
دل به اسباب جهان نا دادن
ديده بر حور جنان ننهادن
ساختن از دو جهان قبله يکي
تافتن روي ز هر وهم و شکي
گر بري ره به چنين اخلاصي
باشي اندر صف مردان خاصي
خطبه قرب به نام تو بود
جرعه وصل به کام تو بود
لهو تو جد شود و سهو صواب
هزل تو مايه احسان و ثواب
محرم کعبه اقبال شوي
محرم پرده اجلال شوي