اي ز نورت علم صبح سفيد
صادقان را به تو خوش صبح اميد
ما چو صبح از تو به صدقيم علم
جز به مهرت ز ازل نازده دم
تا به کي جامه جان چاک زنيم
علم صدق بر افلاک زنيم
انجم اشک چو گردون ريزيم
چون شفق اشک به خون آميزيم
تاب مهري به دل ما افکن
تا شود زان نفس ما روشن
برسانيم به روشن نفسي
ناکسان را به مقامات کسي
هست در کشمکش نفس نژند
جامي از ناکسي خود گله مند
مده از گرم روان واپسيش
برهان از کسي و ناکسيش
گر چه راهي به خطا پيموده
از عمل هاي رياآلوده
به خلاصي ز ريا خاصش کن
حلقه کوب در اخلاصش کن