اي غمت مايه ده شادي ما
بر درت بندگي آزادي ما
بنده خاص تو را نيست پسند
بر دل از بندگي غير تو بند
فارغ است از دو جهان در دو جهان
نه عيان بسته چيزي نه نهان
جا گرفته به سر خشک زمين
گشته در کوي فنا خاک نشين
نشده خاطر او بند به هيچ
نه دلش يافته پيوند به هيچ
تافته روي ز روي همه کس
روي در روي تو آورده و بس
جامي از بندگي خويش ملول
دارد از خواجگيت چشم قبول
بر درت عز قبوليش بده
در رهت اذن دخوليش بده
بر وي افشان ز ره خود گردي
بر دلش نه ز غم خود دردي
افکن از منزل بي دردانش
رخت در کوي جوانمردانش