اي اولي اجنحه مرغان سر خويش
برده از شرم تو زير پر خويش
کار آدم ز حيايت شده سخت
ستر خود ساخته از برگ درخت
شب ز انجم نظر افروخته ايست
چشم خجلت به زمين دوخته ايست
صبحدم گرد درت کار سپهر
اشکريزي بود از گرمي مهر
بنده جامي که کمين بدنه توست
در ره عجز سرافکنده توست
چون مه آورده رخ اندر کمي است
حلقه گشته به در محرمي است
محرم حلقه رازش گردان
وز در بيهده بازش گردان
گر بود حرص و هوا را بنده
ساز ازان بندگيش شرمنده
چون به شرمندگي افتاده شود
هر چه شرم آرد ازان ساده شود
زن رقم بر ورق سادگيش
حرف آزادي و آزادگيش