اي سراسيمه شوق تو فلک
سر نپيچيده ز طوق تو ملک
داغ بر جان و دل از شوق توييم
بنده داغ و سگ طوق توييم
گرنه با طوق وفا تيزتگيم
در ره تو چو سگان کم ز سگيم
ميل غير از دل ما بيرون کن
شوق خود روز به روز افزون کن
گر مي از ساغر وصلت نکشيم
به جگر خواري شوق تو خوشيم
هست بهر تو جگر خواري ما
عزت ما و دگر خواري ما
باد در لجه اين بحر سراب
جامي از خواري تو عزت ياب
گر کند بخت ره آموزي را
داغ شوق تو شود روزي او
هر چه جز شوق تو در جان فگار
کارد افسوس و دريغ آرد بار
تا کند قطع ز افسوس و دريغ
بنه اندر کفش از غيرت تيغ