اي به سويت همه را روي نياز
چشم لطف تو به روي همه باز
عاشقان کشته سوداي تواند
داغ بر دل به تمناي تواند
درد دم بر دم تو همدمشان
داغ بي مرهم تو مرهمشان
رسته از خود ز پرستندگيت
خواجگي يافته از بندگيت
خرقه فقر و فنا پوشيده
در ره صدق و صفا کوشيده
گردن افراخته از طوق سگي
کرده در راه وفا تيز تگي
بنده جامي که سگ ايشان است
همچو ايشان ز وفاکيشان است
در کمند تو فتاده ست به بند
خالي از داغ سگانش مپسند
بست از خوان غنا ديده خويش
استخواني نهش از فقر به پيش
صبر بر فقر و فناش آيين کن
تلخي صبر بر او شيرين کن