اي در رحمت تو بر همه باز
غرقه نعمت تو شيب و فراز
عشقبازان به تمناي تو بند
زهدورزان به خيالت خرسند
گر نه با بت ز تو باشد نامي
کس سوي بتکده ننهد گامي
گرنه بويي ز تو آيد به دماغ
کس نبويد گل خوشبوي به باغ
داغ تو باغ دل جامي بس
باشد از باغ تو بوييش هوس
بويي از باغ خودش روزي کن
لذت از داغ خودش روزي کن
منه از دام هواها بندش
بگسل از هر هوسي پيوندش
بر دلش نقش غم خويش نگار
خاطرش بسته به هر نقش مدار
بخيه فقرزنش بر ژنده
سازش از ذوق فنا دل زده
تا چو سر بر زند از ژنده فقر
مرده خود بود و زنده فقر