اي به خود خوانده ورع وزران را
رغم بر حرص و طمع لرزان را
ديد غير تو حرام است حرام
ورع از ترک حرام است تمام
نيست اهل ورع آن مانده ز راه
کش به غير تو کند ديده نگاه
هر که از غير تو شد بيگانه
ورع اينست و دگر افسانه
هر درختي که نه بارش ورع است
رسته از دانه حرص و طمع است
ميوه ور کن ز ورع جامي را
ببر از ميوه وي خامي را
غره دولت او سلخ مکن
طعم آن ميوه بر او تلخ مکن
بر وي آن ميوه چنان شيرين دار
که شود در دو جهان شيرين کار
از دلش رغبت دنيا کم کن
زان اساس ورعش محکم کن
سازش از مال جهان مايل زهد
تاکشد رخت به سر منزل زهد