اي رقم کرده تو حرف گناه
نامه عمرت ازين حرف سياه
گر نيي خامه سيهکاري چند
بهر هر حرف نگونساري چند
واي اگر عهد بقا پشت دهد
مرگ بر حرف تو انگشت نهد
گسترد دست اجل مهد فراق
وز فزع ساق تو پيچد بر ساق
دوستان نغمه غم ساز کنند
دشمنان خرمي آغاز کنند
وارثان حلقه به گرد سر تو
حلقه کوبان ز طمع بر در تو
از برون سو به تو گريان نگرند
وز درون خرم و خندان گذرند
هيچ تن را سر سوداي تو ني
هيچ کس را غم فرداي تو ني
پيش ازان کايدت اين واقعه پيش
به که از توبه کني چاره خويش
دامن از نفس و هوا درچيني
پس زانوي وفا بنشيني
هر چه بد باشد ازان بازآيي
عقد اصرار ز دل بگشايي
زانچه بگذشت پشيمان باشي
اشک اندوه ز مژگان پاشي
ره به سر حد خطا کم سپري
سوي اقليم جفا کم گذري
گل اين باغ همه يکرنگ است
بانگ مرغانش به يک آهنگ است
ميوه کامسال ز شاخش چيني
بر همان صورت پارش بيني
بوي آنه هست همان رنگ همان
به کمال خودش آهنگ همان
پار خوش بود به چشم و دل تو
چيست امسال ازان حاصل تو
باشد اندر نظر نکته شناس
سال ديگر به همين طرز و قياس
نيست در کار ز تکرار بزه
ليکن آن مي برد از کار مزه
چند باشي ز معاصي مزه کش
توبه هم بي مزه اي نيست بچش
ملک از وصمت عصيان پاک است
ديو کافر منش و بي باک است
نکند طبع ملک ميل گناه
نايد از توبه گري ديو به راه
خاصه آدمي آمد توبه
مايه محرمي آمد توبه
گرت از نسبت آدم نه اباست
ربنا گو و ظلمنات کجاست
چهره پر گرد کن از خاک نياز
مژه از خون جگر رنگين ساز
جامه خود چو فلک زن در نيل
به درون شعله فکن چون قنديل
ديده را سرمه بيداري کش
رخت در زاويه خواري کش
فرش آن زاويه خاکستر کن
جا در او با دل چون اخگر کن
سينه از ناخن حسرت بخراش
حرف ميل گنه از دل بتراش
دست بردار به درگاه خداي
کاي خطابخش خطاگر بخشاي
گريه و زاري و خواريم نگر
بر جگر ناوک کاريم نگر
آتش افکند به دل آوخ من
بس بود آتش دل دوزخ من
ز آتش دل شده ام گرم نفس
در گنه سوزيم اين آتش بس
زين قبل گرد تواضع مي تن
در زاري و تضرع مي زن
بو که در دل کند اينت اثري
وا شود بر رخت از توبه دري
ور نه دريوزه کنان از زن و مرد
بر در هر کس و ناکس مي گرد
درد دل مي کن و همت مي خواه
تا ازين ورطه برون آري راه
اي بسا شير ز عجز آمده تنگ
کش شود صيد نما روبه لنگ
وي بسا مرد فرومانده به جاي
کش کشد پيرزني خار ز پاي