اي جهان از صفت ذات تو پر
عالم از حجت اثبات تو پر
هيچ جا نيست که غوغاي تو نيست
پرتو روي دلاراي تو نيست
تو چنين ظاهر و ما کور بصر
تو چنين حاضر و ما دور نگر
نور تو گر نبود ما چه کنيم
چشم بينا دل دانا چه کنيم
نيست از غايت کوته نظري
خبر ما ز تو جز بي خبري
گر چه جامي بود از بيخبران
چه شود گر به طفيل دگران
بخشي از هستي خويشش خبري
بندي از طاعت خويشش کمري
در دلش تخم هدايت کاري
بر گلش ابر عنايت باري
مهرش از مهره گل بگشايي
زنگش از چهره دل بزدايي
پا به کاشانه قربت نهيش
مي ز ميخانه وحدت دهيش