اي زبان خرد از کنه تو بند
پايه قدر سخن از تو بلند
به خرد شرح کمالت نتوان
به سخن شکر نوالت نتوان
سخن از باغ جمالت ورديست
واندرين مرحله بادآورديست
از گلي رونق باغي که شناخت؟
وز تفي نور چراغي که شناخت؟
به کزين زمزمه خاموش شويم
پاي تا سر چو صدف گوش شويم
طبع جامي که ثناگستر توست
کمترين مرغ وفا پرور توست
هر طرف گر چه هوايي دارد
پاي دل بسته به جايي دارد
عار دارد ز حديث همه کس
بر زبان ذکر تو مي خواهد و بس
رخت ازان دايره بيرون آرش
نطق ازين قافيه موزون دارش
به لبش خطبه افزوني ده
بر زرش سکه موزوني نه