اي ز اندوه تو پر خون دل ما
دمبدم از تو دگرگون دل ما
دل ما در رهت افتاده پريست
که بر او باد هوا را گذريست
هر دم از جنبش هر باد درشت
پشت آن روي شده رو شده پشت
دايما گر تو قرارش ندهي
بهر خود ميل به کارش ندهي
بر در خود ندهي تسکينش
حرف تمکين نکني تلقينش
بنده جامي که به داغ تو خوش است
به فروغي ز چراغ تو خوش است
ياد خود راحت جانش گردان
نام خود ورد زبانش گردان
به کرم هاي خودش بينا کن
به ثناهاي خودش گويا کن
بر وي ابواب معاني بگشاي
ره به اسرار نهاني بنماي
پشتيش باش به توفيق سخن
و آورش روي به تحقيق سخن