در ختم کتاب و خاتمه خطاب

هر چند چو بحر تلخکامي
اين کام تو را بس است جامي
کز موج معانيت ز سينه
افتاد به ساحل اين سفينه
فرخنده تر از سفينه نوح
آرام دل و سکينه روح
از جودت طبع هر جوادي
بر جودي جودش ايستادي
ني ني که ز بحر جود مانده
بر خشک سفينه ايست رانده
با خشک لبي سفينه آسا
لب تر نکند به هفت دريا
از لع همت آفتابيست
وز دفتر دولت انتخابيست
نوباوه باغ زندگاني
سرمايه عيش جاوداني
افسون فسونگران بابل
افسانه عاشقان بيدل
خوش قصه اي از شکسته حالان
نو نکته اي از زبان لالان
مرهم نه داغ دلفگاران
تسکين ده درد بي قراران
مشاطه حسن خوبرويان
دلاله طبع مهرجويان
مرغي ز فضاي گلشن راز
از گلبن شوق نغمه پرداز
بر نغمه او سماع جان ها
در جنبش ازو همه روان ها
بازار پريرخان ازو تيز
آه دل عاشقان سحر خيز
بيني ز لطيفه هاي کارش
خاصيت موسم بهارش
گل را به نشاط خنده آرد
از ديده ابر اشک بارد
سحريست نتيجه سحرها
بحريست خزينه گهرها
شيرين شکريست نو رسيده
از نيشکر قلم چکيده
زين قند چکيده نيم قطره
وز شکر ناب صد قمطره
کو مرغ شکر شکن نظامي
کش دارم ازين شکر گرامي
جلاب خورد ز رشح اين جام
شيرين سازد ازين شکر کام
صد بحرش اگر ذخيره باشد
آب در خانه تيره باشد
با کوزه کهنه از زر ناب
تشنه ز سفال نو خورد آب
کو خسرو تختگاه دلي
آن لطف طبيعتش جبلي
تا تحفه تخت و تاجم آرد
وز کشور خود خراجم آرد
از گنج ضمير نکته انگيز
بر گفته من کند گهر ريز
سبحان الله اين چه سوداست
وز دايه طبعم اين چه غوغاست
من کيستم و ز من که گويد
زين نوع سخن سخن که گويد
رسميست که خلق قدر کالا
از پايه وي نهند بالا
خر مهره فروش مي زند بانگ
فيروزه دو صد عدد به يک دانگ
فيروزه نهد سفال را نام
تا ميل کند طبيعت عام
من نيز سفال ريزه اي چند
کردم با هم به حيله پيوند
گشتم به سفال خود خروشان
بر قاعده گهر فروشان
هر کس که خرد به قول شاباش
پاداش جزاي خير باداش
گر چه نه سخن بلندم افتد
از هر سخن آن پسندم افتد
ميل زاغان به بچه خويش
از بچه طوطيان بود بيش
شعري که ز خاطر خردمند
زايد به مثل بود چو فرزند
فرزند به صورت ار چه زشت است
در چشم پدر نکو سرشت است
اي ساخته تيز خامه را نوک
زان کرده عروس طبع را دوک
مي کن زان نوک خوشنويسي
زان دوک ز مشک رشته ريسي
مي زن رقمي به لوح انصاف
دراعه عيب پوش مي باف
چون شعر نکو بود خط نيک
باشد مدد نکوييش ليک
گردد ز لباس خط ناخوب
در ديده عيبجويي معيوب
گر مي نشوي نکويي افزاي
کم زن پي عيبناکيش راي
بيهوده مساي خامه خويش
آلوده مساز نامه خويش
حرفي که به خط بد نويسي
در وي همه عيب خود نويسي
گر عيب مرا کني شماري
معيوبي خود بپوش باري
در خوبي خط اگر نکوشي
از بهر خدا ز تيز هوشي
حرفي که نهي به راستي نه
کز هر هنريست راستي به
وان دم که نويسيش سراسر
با نسخه راست کن برابر
چون خود کردي فساد از آغاز
اصلاح به ديگران مينداز
آب دهنت ز طبع بي باک
چون افکندي بپوشش از خاک
کوتاهي اين بلند بنياد
در هشتصد و نه فتاد و هشتاد
ورتو به شمار آن بري دست
باشد سه هزار و هشتصد و شصت
شد عرض ز طبع فکرت انديش
در طول چهار مه کمابيش
در يک دو سه ساعتي ز هر روز
شد طبع بر اين مراد فيروز
گر ساعت ها فراهم آيند
بر يک دو سه هفته کي فزايند
هر چند که قدر اين تهي دست
زين نظم شکسته بسته بشکست
زو حقه چرخ درج در باد
ز آوازه او زمانه پر باد
پاکان به نياز صبحگاهان
آمرزشم از خداي خواهان