اي تازه نظر به لوح کونين
چون مردم ديده قرالعين
سال تو اگر چه هفت و هشت است
دل را به هوات بازگشت است
اين لطف که در سرشت داري
دارم به خداي اميدواري
کان روز که سربلند گردي
دانا دل و هوشمند گردي
از فضل و ادب دهد قبولت
دارد نگه از ره فضولت
شغلي که نبايد و نشايد
از پاکي جوهرت نيايد
در کسب کمال بايدت جهد
در به طلبي به سر بري عهد
گرداب طلب وسيع دور است
درياي علوم دور غور است
قانع نشوي به هر چه يابي
از خوب به خوبتر شتابي
ليکن مکش از فراخ درسي
خط بر ورق خداي ترسي
چون فلسفيان دين برانداز
از فلسفه کار دين مکن ساز
پيش تو رموز آسماني
افسون زمينيان چه خواني
يثرب اينجا مشو چو دونان
اکسير طلب ز خاک يونان
گر حرف شناس دين زبون نيست
از سور مدينه ره برون نيست
در نيفه نافه مشک چين است
در ناف مدينه مشک دين است
تا نافه گشاي گشته آن ناف
مشک است گرفته قاف تا قاف
ارباب هوا همه زکامند
زان نکهت ازان تهي مشامند
قدوه ز مقيم آن حرم کن
سر در ره اقتدا قدم کن
بر شارع ناقه اش نظر نه
هر جا که قدم نهاد سر نه
زين گونه چو باشي اقتدايي
آخر برساندت به جايي
هشدار که باشد اندرين راه
از حشمت و جاه کند صد چاه
از کور دلي ز ره نيفتي
چون کوردلان به چه نيفتي
هشدار که رهزنان تقدير
ز سيم و زرند کرده زنجير
زنجيري سيم و زر نگردي
ساکن نشوي ز رهنوردي
هشدار که هر ز ره فتاده
غوليست مياه ره ستاده
ناگه ندمد به سر فسونت
وز راه نيفکند برونت
ره نيست جز آنکه مصطفي رفت
تا مقعد صدق راست پا رفت
مي کن برهش نگاه و مي رو
مي بين پي او به راه و مي رو
زان ره که ز پاي او نشان نيست
برگرد که جز هلاک جان نيست
در طبع تو گر قبول پند است
اين پند که گفته شد بسنده ست
گفتيم سخني که گفتني بود
سفتم گهري که سفتني بود
از کار بشد زبان و دستم
خاموش شدم قلم شکستم