اي صدرنشين تخت کونين
تخم و ثمر درخت کونين
اي اول فکر و آخر کار
اي قبله هفت و زبده چار
چون روي بدين ديار کردي
وين هفت شتر قطار کردي
شد عرش بدان بزرگواري
فرش تو درين شتر سواري
از پاي شتر نشانه در راه
مهر است يکي و ديگري ماه
عيسي که به خر نشسته خوش بود
پيش شترت مهار کش بود
سر رشته جاه و اعتبارش
افتاده به دست ازان مهارش
اي ناقه تو به سرخ مويي
داده به دو کون سرخ رويي
رنگش که عجب شفق نسق بود
خورشيد رخ تو را شفق بود
همرنگيش ار نخواست گردون
هر شام چرا شود شفق گون
اختر چشم و هلال گردن
زو بختي چرخ چشم روشن
گامي که زده به ره شتابان
زان گشته چهار بدر تابان
کوهانش بلند قدر چون طور
وز حق تو بر او تجلي نور
اي گوهر سلک محرميت
پشت تو قوي به خاتميت
ملکت خاتم نهاده در مشت
کردي تو ز کبريا بر آن پشت
خاص تو خلافت الهي
شاهان به خلافتت مباهي
در جيب تو خاتم خلافت
تابان ز قفايت از لطافت
با بخت تو تخت سخت پيمان
خاتم داري تو را سليمان
مهر تو به جانش مهر کن بود
در ديوان تو مهر زن بود
او دست زده به عرش بلقيس
پاي تو و اوج عرش تقديس
او در صف وحش و موقف طير
محتاج به هدهد سبا سير
جبريل ز سروري به سر تاج
پيش تو به هدهديست محتاج
اي مقصد کارگاه تقدير
مقصود چهل صباح تخمير
در خاک ارادت اولين کشت
در کاخ نبوت آخرين خشت
اين کاخ ز هيچ آفريده
يک خشت به قالبت نديده
با تو ز دگر کسان چه حاصل
تو خشت زري و ديگران گل
برتر ز سپهر تکيه گاهت
خشت مه و مهر فرش راهت
زان در که برآيد از تو کاري
بر ما بگشاي خشتواري
اي از تو به وعده شفاعت
خرم دل مفلسان طاعت
ما دولت طاعت از تو داريم
اميد شفاعت از تو داريم
پاکيزه دل از غلو و تقصير
از خوان توييم چاشني گير
دل کنج نوال توست ما را
سر در ره آل توست ما را
شاديم به آل نامدارت
ياريم به هر چهار يارت
آن چارستون خانه دين
وان چار چراغ بزم تمکين
هر يک به خلافتت سزاوار
هر چار يکي هر يکي چار
ايشان به يگانگي به هم راست
بيگانگي از فضولي ماست
شاهان به صفا موافق آهنگ
وز سگخويي سپاه در چنگ
جان بر شرف لقايشان باد
دل در کنف وفايشان باد