زآل فرعون بود ناسره اي
هرزه گو مسخ روي مسخره اي
بود بر صورت کليم الله
گاه و بيگاه با عصا و کلاه
پيش فرعونيان ز ناسرگي
مثل موسي شدي به مسخرگي
سر به تقليد وي برآوردي
هر چه ديدي ز وي همان کردي
ماتم غرق را چو زد جبريل
جامه عمر قبطيان در نيل
نشد آن مسخره هلاک ز غرق
ريخت موسي ز درد خاک به فرق
کاي نکوکار ازاين تبه کردار
از همه بيش ديده ام آزار
وي بدين مکرمت چه ارزنده ست
که همه مرده اند و وي زنده ست
گفت حق کاي گزيده وي يکچند
ساختي با تو خويش را مانند
هر که بر صورت گزيده ماست
به عذاب مخالفان نه سزاست
آن تشبه که از عداوت خاست
بين که چون مرگ کاه و عمر فزاست
آن که از محض دوستي خيزد
کس چه داند که تا چه انگيزد