آن بزرگ عرب چو اين بشنيد
جانب او شدن غنيمت ديد
تا شود واقف از حقيقت راز
رفت آهسته از پي آواز
ديد موزون جواني افتاده
روي زيبا به خاک بنهاده
قد ز نخل مدينه شيرين تر
طره از عطر مکه مشکين تر
لعل او غيرت عقيق يمن
شکر مصر را رواج شکن
جبهه رخشنده در ميان ظلام
همچو پر نور آبگينه شام
سنبل تر دميده از سمنش
سبزه عنبرين ز ياسمنش
گرد لبهاش خط زنگاري
طوطي غرقه در شکر خواري
بر رخش از دو چشم اشک فشان
مانده از رشحه جگر دو نشان
آن دو خط کز رخش هويدا بود
گوييا جدولي مثنا بود
که کشيد از شفق دبير سپهر
رقم آن را به لوح صفحه مهر
داد بر وي سلام و يافت جواب
کردباوي ز روي لطف خطاب
که بدين رخ که قبله طلب است
به کدامين قبيله ات نسب است
بر زبان قبيله نام تو چيست
آرزويت کدام و کام تو چيست
دلت اين گونه بي قرار چراست
همدمت ناله هاي زار چراست
چيست چندين غزلسرايي تو
وز مژه خون دل گشايي تو
گفت از انصار دارم اصل و نژاد
پدرم نام من عيينه نهاد
وانچه از من شنيدي و ديدي
موجب آن ز من بپرسيدي
بنشين دير تا بگويم باز
زانکه افسانه ايست دور و دراز