معتمر چون بديد صورت حال
بر ضميرش نشست گرد ملال
گام زد در ره پريشاني
داد رخت خرد به حيراني
کان همه نالش از زبان که بود
وان همه سوزش از فغان که بود
چيست اين ناله کيست نالنده
باز در خامشي سگالنده
آدمي يا نه آدميست پريست
کآدمي وار کرده نوحه گريست
کاش چون خاست از دلش ناله
ناله را رفتمي ز دنباله
تا به نالنده راه يافتمي
پرده راز او شکافتمي
کردمي غور در نظاره گري
دست بگشادمي به چاره گري
چون بدين حال يک دو لحظه گذشت
حال آن دل رميده باز بگشت
تيز برداشت همچو چنگ آواز
غزلي جانگداز کرد آغاز
غزل سينه سوز و دردآميز
غزلي صبر کاه و شوق انگيز
بيت بيتش مقام سوز و نياز
در هر مصرعش ز عيش فراز
حرف حرفش همه فسانه درد
نغمه محنت و ترانه درد
اولش نور عشق را مطلع
وآخرش روز وصل را مقطع
در قوافيش شرح سينه تنگ
بحر او رهنما به کام نهنگ
گه در او ذکر يار و منزل او
وصف شيريني شمايل او
گه در او عجز و خواري عاشق
قصه خاکساري عاشق
گه در او محنت درازي شب
عمر کاهي و جانگدازي شب
گه در او داستان روز فراق
حرقت داغ شوق و سوز فراق