عشق عاشق چو سر کشد به کمال
شود از غير عشق فارغ بال
عشق را قبله گاه خود سازد
دل ز معشوق هم بپردازد
حب محبوب حب حب گردد
آنچه لب بود لب لب گردد
غير حب کس نماندش محبوب
شود اندر شهود حب مغلوب
عشق او چون بدين حد انجامد
پا به دامن کشد بيارامد
به گريبان جان درآرد سر
بندد از هر چه غير عشق نظر
طالب اين مقام بود نبي
که به حق در اوان به طلبي
گفت کاي چشم و گوش من همه تو
مايه عقل و هوش من همه تو
عشق خود را که غايت امل است
دولت لايزال و لم يزل است
بر من خسته جان تشنه جگر
ساز محبوب تر ز سمع و بصر