وان دگر جمله را يک آينه ديد
که خدا را در آن معاينه ديد
ديد يک ذات در حدود جهات
متجلي شده به جمله صفات
يک وجود است سر به سر عالم
همه اجزاش متصل با هم
کره مصمت است بي تجويف
جمع گشته در او لطيف و کثيف
نه در آن فرجه اي نه فاصله اي
نز خلاء هيچ ظرف را گله اي
امتيازاتشان ز يکديگر
هست از اعراض با صفات و صور
آن گرانمايه جوهر قابل
که مر اعراض را بود حامل
هست مرآت ذات بي همتا
وان عوارض مجالي اسما
هر که ناظر به حال مرآت است
صورتش ديدن از محالات است
هر که را ديده هست بر صورت
بيند آيينه محو در صورت
چشم عارف که تيزبين باشد
در شهود جهان چنين باشد
بيند اندر همه جهان يک ذات
جلوه گر گشته با شئون و صفات
همچو آيينه وصف و ذات جهان
باشد از پيش چشم او پنهان
از جهان جز خدا نبيند هيچ
غير حق هيچ جا نبيند هيچ
شد جمال خدا معاينه اش
محو مشهود گشت آينه اش
هيچ داني که اين چه جلوه گريست
آينه چيست و اندر آينه کيست
آينه اوست و اندر آينه هم
غايب از ديده و معاينه هم
اول آيينه سان برون آيد
پس در آيينه روي بنمايد
گر به تقييد بيني او را بند
نام و نقشش جز آينه مپسند
ور ز تقييد يابي اش مطلق
اوست پيدا در آينه الحق