هست ازين جمله آنکه اهل نظر
که ندوزند چشم دل ز اثر
به تفکر شوند برخوردار
ز آيت فانظروا الي الآثار
در جمال اثر کنند نگاه
به مؤثر برند از آنجا راه
از وجود ذوات در هر حال
بر وجودش کنند استدلال
زانکه آن کش وجود نيست به خود
موجدي بايدش به حکم خرد
در فضاي وجود ننهد پا
يک بنا بي عنايت بنا
نعت موجد وجوب مي بايد
کز تسلسل محال پيش آيد
حال عالم به يک نظام و نسق
نيست الا دليل وحدت حق
موجد کون اگر دو تا بودي
کار آن منتظم کجا بودي
صنع پاکش چو هست محکم و راست
مي برد عقل پي که او داناست
نيست پوشيده بر ذوي الافهام
که حيات است شرط علم مدام
اختصاص حوادث اکوان
به مواقيت عالم و ازمان
بر ثبوت ارادت است دليل
نکي نفي آن به راي عليل
اولا هر چه خواست کرد آخر
وصف قدرت ازين شود ظاهر
قس علي ذاک ساير الاوصاف
کين بود پيش هوشمند کفاف
من که اسرار عشق مي گويم
راه ارباب فکر چون پويم
فکر سرگشتي ست در ره عشق
کي رود حکم فکر بر شه عشق
چون نماند کمال عشق جمال
لال گردد زبان استدلال
اي خوش آن کو جمال حق ديده
پرده هاي اثر بدريده
پردگي جلوه کرده بر نظرش
گشته نور شهود پرده درش
گل توحيد بي شکي چيده
پرده و پردگي يکي ديده