داد ذوالنون به بايزيد پيام
کاي گرفته به خواب خوش آرام
سر برآور که وقت بيگه گشت
پاي در نه که کاروان بگذشت
بايزيدش جواب داد که مرد
آن بود در سراي صلح و نبرد
که رود شب به خواب از همه پيش
بامدادان رسد به منزل خويش
سر به بالين نهد به فرقت يار
صبحدم پيش او شود بيدار
ليک در مجمع طلبکاران
باشد اين خواب خواب بيداران
هر که عمري ز خواب ديده نبست
ندهد اين خواب يکدم او را دست