بحر بس ژرف و يم بس طامي
قطب حق بايزيد بسطامي
بود روزي به باديه گذران
ديد فرسوده کله اي و بر آن
آيتي ثبت بود کش معني
بود خسران دنيي و عقبي
چون بر آن سر نوشته را نگريست
بوسه ها زد بر آن و زار گريست
کين سر صوفيي ست افتاده
دو جهان را براي حق داده
برگزيده زيان هر دو سراي
تا بود سودش از ميانه خداي
اي خوش آن کس که شد پي اين سود
به زيانکاري جهان خوشنود
از دو عالم همين خدا طلبيد
دو جهان داد و يک خداي خريد
هر چه بودش ز جنس دنيي و دين
باخت در عشق حق خليل آيين