گوش بر مدح مدح گو کم نه
بلکه احث التراب في وجهه
مدح گوي تو در برابر تو
خاک ادبار ريخت بر سر تو
هر چه بر تو ز نفس شورانگيز
ريخت بردار و بر رخ او ريز
پيش خير بشر نکو سيري
کرد روزي ستايش دگري
گفت ويحک قطعت عنق اخيک
ساختي روز روشنش تاريک
مدحت يار خويش بگزيدي
گردن يار خويش ببريدي
گر چه کردي بلند مقدارش
کشتي از تيغ عجب و پندارش
جان قدسي که جسم خاک وي است
عجب و پندار وي هلاک وي است
باشد او را در اين سپنج سراي
زندگاني و زندگي به خداي
از خدا چون به خود شود محجوب
صدمت مرگ بر وي آرد کوب
ظاهرا گر چه زنده اش خواني
باطنا مرده است تا داني
انما الناس کلهم موتي
نيست جز اهل علم مستثني
ليک علمي که باشدت قائد
که بدان سوي حق شوي عائد
پرده از ديده تو بردارد
جز حقيقت به ديده نگذارد
بردت زين حيات حس اميد
زنده اي سازدت به حق جاويد
نايدت پيش چشم ذوق و شهود
غير حق قديم و حي ودود
همه را ظل ذات او بيني
جلوه گاه صفات او بيني
چون به ذات و صفات خود نگري
پي به آن ذات و آن صفات بري
گر کسي گويدت ثنا و مديح
به بيان بديع و لفظ فصيح
گر چه بر تو ز وي شود واقع
داني آن را ز حق به حق راجع
نخوت و کبر بر تو ره نزند
آفت عجب گرد تو نتند
ور تو هم لب به نطق بگشايي
که کسي را به مدح بستايي
مدح تو حمد حق بود يکسر
ليک ظاهر به صورت مظهر
نبود باعث تو حرص و طمع
از پي دفع جوع و جذب شبع
بر چنين مادح و چنين ممدوح
کند اين مدح فتح باب فتوح
همچو مدح ابوفراس شهير
به فرزدق بر صغير و کبير
بر امامي که عابدين را زين
بود اعني علي سليل حسين