اي به مهد بدن چو طفل صغير
مانده در دست خواب غفلت اسير
پيش ازان کت اجل کند بيدار
گر نمردي ز خواب سر بردار
چون در مدح عاشقان سفتند
تتجافي جنوبهم گفتند
چه نهي تن به بستر و بالشت
سر برآور که زشت باشد زشت
دوست بيدار و مرد عشق آيين
سر راحت نهاده بر بالين
يار هشيار و مرد عشق پرست
خفته در خوابگاه عشرت مست
پيش عارف که ره به حق برده
زنده حق است و غير حق مرده
زنده جاودان تو را بر سر
مردگان را چه مي کشي در بر
حي قيوم پيش تو قائم
تو گرفتار مردگان دائم
چشم بر چشم تو خبير و بصير
چشمت از مردگان تمتع گير
چندباشي درين معامله گرم
شرم بادت ازين معامله شرم
چون حيا شعبه اي ز ايمان است
بيحيايي دليل طغيان است
هر که موقن بود به آنکه خداي
حاضر و ناظر است در همه جاي
در و ديوار و حاجب و بواب
نيست بر ديدن خداي حجاب
در پس پرده هاي تو بر تو
کي تواند مخالفت با او
هر که داند کز اوج قمه عرش
تا حضيض بساط خاکي فرش
از ملايک پر است و از ارواح
مطلع بر هياکل و اشباح
کي تواند به جنبش و آرام
بر امور قبيح کرد اقدام
هر که داند که کاملان بشر
که نهانند در ميان بشر
کون با هر بلندي و پستي
پيش ايشان بود کف دستي
از همه خوب و زشت آگاهند
ليک افشاي آن نمي خواهند
کي تواند ز طبع ديو سرشت
دست بردن به فعل ناخوش زشت
هر که داند که مؤمن آگاه
متفرس بود به نورالله
خواند از لوح هاي چهره عيان
هر چه باشد نهان ز خلق جهان
کي تواند که در شب ديجور
کرده پنهان هزار فسق و فجور
بدر آيد ز خانه وقت صباح
مترسم به رسم اهل صلاح
سخنش آنکه دوش پاس پسين
ديده ام خواب آن و واقعه اين
با نبي يا ولي شدم همدم
ساخت در راز خود مرا محرم
که فلان مير يا فلان دستور
يا فلان صدر افتخار صدور
خاصه ما و برگزيده ماست
نام او ثبت در جريده ماست
دولت او مدام خواهد بود
جاه او مستدام خواهد بود
سازدش گردش سنين و شهور
بر ادعاي مظفر و منصور
بافد القصه آن خوش آمد باف
صد ازينها ز تار و پود گزاف
بر قد هر کسي مناسب او
که بود لايق مناصب او
طرفه تر آنکه اين تنک خردان
گروند از کمال حرص بدان
هر چه بر امتداد جاه و جلال
باشد از نوم يقظه او دال
يک به يک را کنند ازو باور
نپسندند کان شود ديگر
طبع انسان بر آن بود مجبول
که کند هر چه خير اوست قبول
هر خوش آمد که گوييش به دروغ
گيردش نفس ازان دروغ فروغ
گر چه باشد همه خطا و غلط
نکند رد آن به هيچ نمط
کند اذعان به صدق گوينده
همچو آن ساده مرد خربنده