قال خيرالوري عليه سلام
انما الناس هجع و نيام
فاذا جائهم و ان کرهوا
سکرة الموت بعدها انتبهوا
آدميزاده در مبادي حال
پي نفس و هوا رود همه سال
غير تن پروري ندارد خوي
سوي دانشوري نيارد روي
خواب غفلت گرفته چشم دلش
نگذشته نظر ز آب و گلش
پي نبرده ز فرط ناداني
جز به لذات جسم و جسماني
لذت او در آن بود محصور
همت او بر آن بود مقصور
غرض او بود ز جنبش و کسب
اکتساب مراد نفس فحسب
حرکاتش همه هوا و هوس
نزد بي هواي نفس نفس
سکناتش براي نفس تمام
خود نگيرد به غير نفس آرام
عقل و روح قوا و ارکان را
جمله اقطاع کرده شيطان را
گشته هر يک به شغل ديگر بند
که نيارد گسست ازان پيوند
هر چه با او همي کند شيطان
نيست از وي مخالفت امکان
در کفش مانده سخت مضطر و خوار
همچو آن زن به دست آن عيار