ليک چون نفحه اي ز حق گذرد
گر چه غم کوهها بود برد
ان لله منزل البرکات
في احايين دهرکم نفحات
متعرض شويد آنها را
قابل آن کنيد جانها را
اي بسا نفحه آمد و تو به خواب
بر مشامت زد و تو مست خراب
مي دهد بوي گل و نسيم سحر
ليک ازان مرد خفته را چه خبر
نفحه آمد ز حق نپذرفتي
نفحه آمد دماغ بگرفتي
نفحه آمد نصيب بيداران
نفحه آمد طبيب بيماران
آن که بيدار ني نيافت نصيب
وان که بيمار ني نخواست طبيب
اي خدا نفحه اي کرامت دار
که شوم از شميم آن بيدار
باز بفرست نفحه اي ديگر
که به بيداريم بود در خور
بعد ازان نفحه اي که من بي من
برورم بوکشان سوي گلشن
گلشني کان بود اوان العرض
جنة عرضها السما و الأرض