جوع آيين سالک راه است
شيوه عارفان آگاه است
جوع سالک به اختيار بود
جوع عارف به اضطرار بود
مي نمايد رونده مرتاض
از مطاعم به قصد خويش اعراض
تا دلش خوي با خوشي نکند
نفسش آهنگ سرکشي نکند
راهش آخر به مقصد انجامد
چون به مقصد رسد بيارامد
مرد عارف چو يافت لذت قرب
نه به اکلش فتد کشش نه به شرب
اکل و شربش چه باشد انس به حق
دايم او در حق است مستغرق
لقمه از خوان يطعمش بيني
شربت از چشمه سار يسقيني
جان او در تجلي صمدي
دارد از حق تسلي ابدي
حاجت خوردن از تهي شکميست
مر صمد را تو خود بگو چه کميست
گر صمد را کسي کند تعريف
فهو مالم يکن له تجويف
وصف تجويف خاص امکان است
پري او ز فيض رحمان است
گر نه رحمان کند وجود دهي
ماند از معني وجود تهي
ذات رحمان چو هست عين وجود
خالي از کجا تواند بود