خواجه را بين که از سحر تا شام
دارد انديشه شراب و طعام
شکم از خوشدلي و خوشحالي
گاه پر مي کند گهي خالي
فارغ از خلد و ايمن از دوزخ
جاي او مزبله ست يا مطبخ
کار او بهر نفس پروردن
روز و شب ريدن است و يا خوردن
معده فاسد ز اشتهاي دروغ
مي دهد تيز و مي زند آروغ
زين دو باد عفن ز طبع کثيف
داد بر باد نقد عمر شريف
بس که زد معده بر دماغش دود
روزن عقل شد بر او مسدود
شهرت بطن کان بود بطنه
تذهب بالذکاء و الفطنه
چون شود پر ز نان و آب شکم
گردد از سينه علم و دانش کم
خود چه دانش بود در آن سينه
که بود جاي شهوت و کينه
ور بود دانشي ز جهل کم است
زانکه از بهر فرج يا شکم است
دانش خويش را چو خرج کند
بهر شهوات بطن و فرج کند
هر که را بنگري ز دشمن و دوست
قيمت او به قدر همت اوست
هر که را همت آن بود که مدام
رودش در درون شراب و طعام
قيمت او اگر بيفزايد
آن بود کز درون برون آيد
چه ازين زشتتر بود به جهان
که طفيل شکم کني دل و جان
دل و جان بهر آب و نان خواهي
عقل و دين بهر اني و آن کاهي
همت تو همه شکم باشد
هر چه غير از شکم عدم باشد