ياد کن آنکه در شب اسرا
با حبيب خدا خليل خدا
گفت: گوي از من اي رسول کرام
امت خويش را ز بعد سلام
که بود پاک و خوش زمين بهشت
ليکن آنجا کسي درخت نکشت
خاک او پاک و طيب افتاده
ليک هست از درختها ساده
غرس اشجار آن به سعي جميل
سبحله حمد له ست پس تهليل
هست تکبير نيز ازان اشجار
خوش کسي کش جز اين نباشد کار
عرض فاني اند اين کلمات
نيست شان در دو آن بقا و ثبات
ليک حق از کمال خلاقي
سازد آن را جواهر باقي
هر يکي را به صورت شجري
بنمايد گرفته بار و بري
باغ جنات تحتهاالانهار
سبز و خرم شود ازان اشجار