شاه اين راه کز سر معني
بود ادعوا الي الله ش دعوي
يافت ادعو چو استناد به وي
کرد قيد علي بصيره ز پي
يعني اين دعوتم نه بر عمياست
بينم آن را که از خدا به خداست
بلکه مدعو وي است داعي نيز
در هدي و ضلال ساعي نيز
خود ز خود خويش را به خود خواند
خود کند هر چه خواهد و داند
گمرهان را درين نشيمن بيم
خوانم از اسم منتقم به رحيم
من کيم مر خداي را سايه
اسم هادي دهد مرا مايه
کيست گمراه ظل اسم مضل
ظل بود في الحقيقه عين مظل
گر چه ما در شمار اسماييم
ليکن از روي ذات يکتاييم
من و هر کس گرفته است سبق
ز من اندر شهود وحدت حق
خلق را سوي حق چنين خوانيم
سر اين کار را چنين دانيم
دانم او را ز نقص شرکت پاک
لست ممن يقول بالاشراک