وان دگر آن که صحبت مولا
کرد ايثار بر همه دنيا
روز و شب صحبت خداي گزيد
دل ز پيوند ماسوا ببريد
کرد خالي ز ما خلق خود را
داد يکبارگي به حق خود را
دست و دل از هر آرزو بگسست
هر چه شد قيد او ازو بگسست
صحبتي در گرفت تنگ بسي
که نگنجيد در ميانه کسي
مگر آن کس که محو خود کرده ست
ترک پيوند نيک و بد کرده ست
کرده بر خويش جيب هستي شق
بر زده سر ز جيب هستي حق
خاک بر حرف خويش پاشيده
بل کزين دفترش تراشيده
از من و ما نهاده بيرون پاي
سر مويي نمانده زو بر جاي
يکسر از موي هستي خود رست
موي را نيست جاي و او را هست
بس که خود را ز موي سنجد کم
گنجد آنجا که مو نگنجد هم