آن که شرع خداي ازوست تباه
نيست گويا ز سر شرع آگاه
کرده در کوي و خانه و بازار
شرع و دين را بهانه آزار
کار باطل کند به صورت حق
برد از شرع مصطفي رونق
مي کند پايه شريعت پست
تا دهد مايه طبيعت دست
مير بازار و شحنه شهر است
شرع ازو او ز شرع بي بهر است
شرع را تيره ساخت از توره
قند را شيره ريخت در شوره
کرده اسلام را وقايه کفر
شد ز سعيش بلند پايه کفر
ساخت يکسان ز نفس شورانگيز
دين حق را به توره چنگيز
في المثل گر يکي ز عام الناس
بفروشد سه چار گز کرباس
خالي از داغ صاحب تمغا
در همه شهر افکند غوغا
اول از شرع دست موزه کند
زو سؤال نماز و روزه کند
سازد او را نکرده هيچ گناه
پشت و پهلو به ضرب دره سياه
کاله اش را به گردنش ماند
گرد بازارها بگرداند
بعد از آنش سوي عسس خانه
بفرستد براي جرمانه
تا ستاند عسس به چوب از وي
بهر شحنه بهاي شاهد و مي
اين و امثال اين فراوان است
که بر آن بد نهاد تاوان است
خصم دين شد به حيله و دستان
اي خدا داد دين ازو و بستان
شرع را خوار کرد خوارش کن
شرم بگذاشت شرمسارش کن
خود چه حاجت که من دعا کنمش
بر جگر ناوک دعا زنمش
پيشتر زين به هشتصد و هفتاد
به دعايش رسول دست گشاد
کاي خدا هر که کرد نصرت دين
در دو کونش نصير باش و معين
وان که خذلان شرع خواست امروز
دل و جانش به تير خذلان دوز
خود چه خذلان ازان بتر که کسي
باغ رضوان بدل کند به خسي
روي در خلق و پشت بر مولا
دين فروشي کند پي دنيا
بدهد دين و دنيي اندوزد
شمع دين بهر دنيي افروزد