راهبي راه بي غبار گرفت
دامن کوه و کنج غار گرفت
نگشادش گره ز هيچ گروه
از قناعت نهاد پشت به کوه
مرد را کوه خوش هم آوازيست
پر دل و بردبار همرازيست
تيغ تيزش اگر نهند به سر
ننهد پا ز جاي خويش بدر
نقد کان بسته بر کمر دايم
در مقام کرم بود قايم
همچو اوتاد بس قوي حال است
روز و شب مستقر ابدال است
حق تعالي که کرد خلق جبال
پي اظهار کبريا و جلال
قال فيها هدي و ارشادا
و جعلنا الجبال اوتادا
راهب القصه به کوه فشرد
نقد اوقات خود به کوه سپرد
ننهادي ز کوه بيرون پاي
بلکه بودي چو کوه پا بر جاي
روزي از صوب شهر عرصه دشت
راز جويي به سوي کوه گذشت
گفت کاي کان حلم و کوه شکوه
چند باشي چو کان نهان در کوه
قدم از کان خويش بيرون نه
گوهر خويش را رواجي ده
تا گهر جاي کرده در کان است
قيمت او ز خلق پنهان است
چون ز کان جلوه گر شود به دکان
قيمت او شود به شهر عيان
گفت دارم کشيده تنگ به بر
سگکي خويش از پلنگ بتر
نا معلم سگي که روز شکار
کند از بهر خويش ورزشکار
مي کند پوست از وفاکيشان
مي درد پوستين درويشان
کرده ام بند در بن غارش
تا رهد عالمي ز آزارش
خورد اين سگ به کوه زخم پلنگ
به که آرد به زخم خلق آهنگ
نيست اندر اصول دينداري
هيچ بدتر ز مردم آزاري
باشد آزار خلق غم فرسود
خار و خاشاک کشتزار وجود
پاک شو پاک کين خس و خاشاک
ندمد جز ز طينت ناپاک
گفت با سگ کسي که اي ز جهان
گشته قانع به يک دو لقمه نان
خير و شر جهان شناخته اي
با بد و نيک خلق ساخته اي
به چه خصلت حرامزاده تو را
مي شود از حلالزاده جدا
گفت چون در رهيم پيش آيد
بي سبب دست جور بگشايد
از چپ و راست چوب و سنگ کند
گه به چوبم گهي به سنگ زند
اي که همت به سوي آن داري
که شوي شهره در نکوکاري
غير ازينت مباد انديشه
که کم آزاريت شود پيشه
نه کم آزاريي بدان آيين
که به بي غيرتي کشد در دين
حکم خلاق را نهي يک سوي
به رضاي خلايق آري روي
شوي اندر جريده اشرار
بنده راضي کند خدا آزار
بل کم آزاريي طبيعت کوب
به خرد نيک و در شريعت خوب
اگر آزار ور کم آزاريست
چون به وفق شريعت باريست
برساند به گنج اميدت
برهاند ز رنج جاويدت
ور نباشد به وفق شرع خداي
باشد انده فزاي و محنت زاي
اندهي موجب هزار ندم
محنتي مثمر هزار الم